خاطرات روز زایمان 1
پسر گلم من چون وبلاگ نویسی رو دیر شروع کردم نتونستم برات از روز زایمان و خاطراتش بگم، جونم برات بگه که خانم دکتر تاریخ به دنیا اومدنت رو اواخر دی تعیین کرده بود ولی روز دقیقشو نگفته بود،اونروزهای آخر همسفری مون، من حسااااااابی پف کرده بودم و نمیتونستم زیاد راه برم، وقتی به پشت میخوابیدم مثل لاک پشت ها همونجوری میموندم و نمیتونستم برگردم، بابایی کمکم میکرد تا برگردم، دلم برای به پشت خوابیدن لک زده بود، روز پنجشنبه 18 دی ماه طبق معمول خونه مامان جون اینا مهمون بودیم، با اینکه زمستون بود ولی من مثل اینکه بخاری تو بدنم روشن باشه داغ بودم؛ اونروز هم داغتر خلاصه کلا اونروز حالم خوب نبود، به یمن وجود ت...
نویسنده :
مامان راحله
17:37